حرفهايي برای نگفتن.......

در جمع من و اين بغض بی قرار
جای تو
خالی

۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

بالهای شکسته من و جبران......




نمیدانم کی بود ، کجا بود ، چگونه بود که یک مرتبه حسی عجیب و جدید در وجودم موج زد.حسی که با دیدن کسی انگار هری دلت میریخت و انگار دوست داشتی همیشه با او باشی، عاشق شده بودم عاشق دختری زیبا که چند سالی از من بزرگتر بود ، رابطه ما رابطه جالبی بود که با وجود کوتاهی اما همیشه در ذهنم و" پس پشت مردمکانم "است، در کجا دست منو او گره خوردند، در کجا بود که ناگهان لبهایم را روی گونه های گلگونش احساس کردم و حاج و واج و حیرانش بودم.
اولین عشق هیچگاه ازیاد آدم نمیرود ، حالا که داشتم کتابهایم را جابجا میکردم و کتابِ "بالهای شکسته" جبران خلیل جبران را که او بهم هدیه داده بود نگاه میکردم تمام آن لحظات شیرین از جلوی چشمانم گذشت و بار نوستالژیک آن بار دیگر به سراغم آمدو بردوشمسنگینی کرد.
او که نمیدانم حالا شاید لندن باشد یا پاریس و با بچهای قد و نیم قد در کنار برج ایفل قدم میزند اما من یادم نمیرودآن تابستان را، چه تابستانی بود...
قشنگ ترین تابستان تا آن روز پر از عشق ، ساز و نوا و شعر حافظ و مولانا

البته من هنوزم عاشقم "عاشق میم ابدیم"، همیشه عاشقم و عاشق خواهم ماند و عاشق خواهم مرد.

شعری که پشت جلد کتاب بالهای شکسته آن دختر بابالهای شکسته نوشته بود،این بود:

گفتم آن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دوره نیک نامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی.
تا بعد

۲ نظر:

  1. ایمان جان نمیدونم این خانم خوشگله کیه که اینقدر دوسش داری ولی این بار دومه که این شعر سعدی رو که رو کتاب نوشته بود میذاری...
    نمیگی مردم حسودیشون میشه؟!

    پاسخحذف
  2. سلام دوست گرامی. عشق خاطره ای بس زیباست که یادآوریش جان و دل رو به پرواز شوق در میاره.

    همیشه عاشق و شاد باشید.

    شادی منصوری

    پاسخحذف