حرفهايي برای نگفتن.......

در جمع من و اين بغض بی قرار
جای تو
خالی

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

يه شب ماه مياد!!!!

از احمد شاملو
به یاد فرهاد و اسفندیار منفردزاره


یه شب مهتاب،ماه میاد تو خواب
منو میبره
کوچه به کوچه
باغ انگوری باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اون جا که شبا پشت بیشه ها
یه پری میاد ترسون و لرزون
پاشو میذاره تو آب چشمه
شونه می کنه موی پریشون
.
.
.
یییه شب ماااه میاااااااااااااااد.


آره واقعا، یه شبی یا یه روزی که شایداصلا فکرشو نمیکنی اون ماه میاد و با خودش میبره تورو به جاهایی دوردست که آرزو داشتی
یه شب ماه میاد، حتی اگه تو توی زندون باشی، در محبس تنت
یه شب ماه میاد، یه شب ماه میاد حتی اگه ته یه دره باشی در اعماق وجودت
میاد
میاد اون ماه
میاد

۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

رباعی نو.....

فکر نمیکنم هیچ رباعی به لحاظ تکنیک، سوز و ساز،مفهوم و آهنگین بودن به پای رباعیات مولانا برسد،رباعیات مولانا هرچند کم هستند اما واقعا برای من به اندازه خود دیوان شمس با ارزش.
این رباعی هایی که من رو توی سالهای نو جونیم (دیگه نمیگم وقتی جون بودم که آفرین ناراحت نشه) میسوزوند ، باهاشون عاشق عاشق میشدم ،اصلا بعضی وقتا باهاشون حرف میزدم ، نمیدونید من با این رباعیهای مولانا چه عشقها که نکردم وچه خاطراتی لابه لایه کلمه به کلمه اش که ندارم به قول کارو یا ویکن نمیدونید چقدر خاطره از عشق تو این موی سفیده .....

میخوام چندتاشون رو بنویسم و تقدیم کنم به میم چه خانومم ، البته میخواهم با حالت کلاسیک رباعی تفاوت داشته باشد ، و آوایی که دارد در نظر بیاد.
حالا هر چندتا که یادم بیاد دیگه، اگه کم شد به بزرگی خودتون ببخشید

1
من
درد تو را
زه دست
آسان
ندهم
دل
بر نکنم زه دوست
تا
جان ندهم
از دوست
به یادگار دردی دارم
کان درد
به صدهزار
درمان
ندهم

2
اندر
دل بی وفا
غم و
ماتم باد
آن را که وفا نیست
زه عالم
کم باد
دیدی
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم
که هزار
آفرین
بر غم باد

3
در عشق تو
هر
حیله که کردم
هیچ
است
هر خون جگر
که بی تو خوردم
هیچ است
از درد تو
هیچ
روی درمانم نیست
درمان
که کند مرا
که دردم
هیچ است

4
در
عشق
توام
نصیحت و پند
چه سود
زهرآب چشیده ام
مرا
قند
چه سود
گویند مرا که
پاش بر بند
نهید
دیوانه
دل است
پام
بر
بند
چه
سود

دیگه داشت زیاد میشد باور کنید دوباره برگشتم به اون سالهای عشق و مولانا و سازو بچگی کردن ،خوب ماهم اینجوری بچگی میکردیم ،اینم یه جورشه
ستار به دست
سر ظهر تابستون
خونه استاد
تاشاید عشقم قبل از من اومده باشه و منم زیر زیرکی نگاهی بهش بکنم و ببینم اونم داره منو نگاه میکنه و یهو هر دو تامون سرامونو برگردونیم و خدمونو بزنیم به کوچه علی چپ
بازم خاطره بازی شد
به قول یکی اگه مدام از خاطره ها حرف میزنیم
برما ببخشید
ما آدمهای خاطره بازی هستیم



تابعد
یا حق

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

يک ترانه ساده....


ترانه های شهیار همیشه مرا میبرد به روزهای قشنگی که امروز احساسشان به نوستالژی تبدیل شده است.برای انتخاب ترانه ها خیلی فکر میکنم باور کنید انتخاب یک ترانه ساده و خوب ،از بین همه ترانه های قشنگ شهیار بسیار مشکل است،بخصوص که من همه را دوست دارم و خاطره بازی میکنم ،ترانه "اولین بار" برای عشق های اول و عشق های ناگهانی وزیبا خود حدیث نفسیست خواندی فارغ از ترانه بودنش.

البته نظر من است تا شما چطور فکر کنید:


اولین بار اولین یار

اولین دل دل دیدار

اولین تب اولین شب

سرفه های خشک سیگار

زنگ اخر زنگ غیبت

وقت خوب سینما بود

زنگ نور و زنگ سایه

امتحان بوسه ها بود


اولین بار اولین بار

اخرین فرصت ما بود

بهترین جای ترانه

بهترین جای صدا بود

اولین بار اولین یار


کشف طعم بوسه ی تو

مثل کشف یخ و آتش

کشف بیمرگی و ایثار

کشف گستاخی آرش


اولین دروغ ساده

اولین شک بی اراده

وحشت سر رفتن از عشق

گریه های سر نداده


اولین بار اولین یار

اولین نامه ی کوتاه

درشبی ساکت و سیاه

خطی از دلواپسی ها

ازمن وتوتاخودماه

اولین بغض حسادت

کنج دنج شب عادت

بستری از درد و هذیان

تا ضیافت تا عیادت


اولین بار.........

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

زخم عقل


چند سال پیش زمانی درست در بهبوهه برگذاری جشنواره فیلم فجر بود که در سینما ایران داریوش مهرجویی راگیرآورده بودم و راجع به سینمایش در آن شلوغی و همهمه حرف میزدم که ناکهان پوستری در پشت سرش تمام حواسم را به خودش جلب کرد ، پوستری بسیار جذاب با رنگهای برجسته کار شده که حکایت از یک کار هنری میداد ،اشاره کردم و استاد تایید کرد که آن را خوانده ام.

آن پوستر رمان "جسد های شیشه ای" نوشته مسعود کیمیایی بود که همان شب من دو جلد از آن را خریدم و فردا متوجه شدم که نایاب شده است ، با وجود شناخت کاملی که از سینمای کیمیایی داشتم هرگز گمان نمیکردم چننین قلم گیرایی داشته باشد و چنین داستان نابی را به بهترین حالت و در قشنگ ترین ظرف بیان کند و جسدهای شیشه ای به یکی از رمان های مورد علاقه ام تبدیل شد،

خاطرات تهران قدیم که من عاشقش هستم ، لاله زار و در بند و....استادانه تصویر شده بود،گویا این رمان وچند کتاب دیگری که کیمیایی نوشته محصول سالهایست که او در خارج از کشور و با خانمش گوگوش به کوبا رفته بودند.... این هارا گفتم که برسم به مجموعه شعری از کیمیایی که همان سالها با جسدها.....منتشر شده اما من بیخبر مانده بودم تا چند روز پیش که اتفاقی در کتاب فروشی کوچکی دیدمش، زود است شعر هایش را به نقد نشستن ولی آنچه در اولین نگاه به آن میرسیم تا حدودی شاملو وار می نماید ولی حتما شما هم بخوانید کتاب "زخم عقل" را و اگر تا کنون جسدهای شیشه ای هم نخوانده اید حتما بخوانید.


یکی از شعر های این کتاب را بخوانید:


روز


وصل تو را دَم می زدم هر دَم....

می دانم،

در نبودنم،

وصل تو می آید.

هنوز نمی دانم با مرگم

این دو سه نام را

با کدام اجازه خواهم بُرد

انسان،

عدالت،

و عشق


اگر زخم هایم به التیام برسند

فصل خوش مرگی است

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

يلدا...........

یلدا شبی
تنها نشته ام
سوت ِسکوت
دودِسیگار
و انتظار صدای تو

#########

یلدا شبی
همه باهم
سفره رنگین چیده
بوی هندوانه یادگار از تابستان گذشته
صدای همهمه و دستو ستارو نی
خنده های بلند
بلند تر از یلدا

##########

یلدا شبی
با تو خواهم نشست
صدای ساز
طعم بوسه
انتظار سر رسیده آغوش
درها هایِ خنده های دلم
بوی سرخ گونه هایت
و صدای خنده بلند تر از یلدایت

##########

یلدا شبی آری
عشق را چنین به قضاوت
خواهم
نشست.....

30/09/1381

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

فرهادِخاموش.......



زمانی که خبر درگذشت فرهاد مهراد را در غربت شنیدم فکر میکنم 8 شهریورماه 81 بود که ناگهان زدم زیر گریه، شاید تا آن روز برای هیچ کسی که به دیار باقی میرفت اینچنین ناراحت و مغموم نشده بودم برای هیچ کس چه هنرمندان دیگر وچه نزدیکانم



نمیدان چرا؟ شاید دلم برایش میسوخت که خاموش ماند سالها، شاید چون یک عمر با فرهاد زندگی میکردم و بهترین لحظاتم را فرهاد ساخته بود ،صدای بی همتای فرهاد عین یک موجزه بود وقتی مرد تنها را میخواند و وقتی میخواند:

خسته ام از همه

خسته از دنیا

آسمان بشنو از قلب من این صدا


آدم را به فکری فرو میبرد که انگار این صدا با این ترانه عجین است ،پیکر فرهاد را که در اثر هپاتیت C در پاریس درگذشته در گورستان" تی یه"به خاک سپردند و گویا تلاش خوانواده و وکیلش برای انتقال او به تهران بی نتیجه ماند و حتی نمیدانم چرا فرهاد را در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت و غلامحسین ساعدی دفن نکردند؟؟ بهانه ای شد برای اینکه یکی از ترانه های فرهاد را که ترانه ایست از شهیار قنبری بنویسم و تقدیم کنم به عمه دوست داران او و فرهاد، کودکانه شاید معروفترین ترانه فرهاد باشد



بوی عیدی،بوی توپ،بوی کاغذ رنگی

بوی تند ماهی دودی ،وسط سفره نو

بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ

با اینا زمستون و سر میکنم

با اینا خستگیمو در می کنم

شادی شکستن قلک پول

وحشت کم شدن سکیه عیدی از شمردن زیاد

بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب

فکر قاشق زدن یه دخترچادر سیاه

شوق سک خیز بلند از روی بته های نور

برقکفش جفت شده تو کنجه ها

.

.

.


یاد فرهاد بخیر و روحش شاد باد