حرفهايي برای نگفتن.......

در جمع من و اين بغض بی قرار
جای تو
خالی

۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

چهره ها و پاپاراتزيها...........

راستی یادم میره ازتون بخوام عکسهایی رو که تحت عنوان چهرها و پاپاراتزی ها..... میذارم راجع به شون نظر بدین ،بحث و مباحثه پیرامون سلیبریتیهاو گاف هاشون معمولا بحث های خوبی میشه ،اصلا این پست رو به همین منظور میذارم و هر عکس جدیدی هم که گذاشته شد دوستان میتونن نظراتشون رو در همین پست بگذارند.
مرسی

استوره ای از موج نو سينما:داريوش مهرجويی

تحت این عنوان میخواهمم چند فیلم ساز مطرح وجریان ساز سینمای ایران قبل یا بعد از انقلاب 57 رو مثل یک سالشمار زندگی معرفی کنم ،این سال شمار از کتاب مجموعه مقالات مهرجویی است که ناصر زراعتی گردآوری کرده است .

در چند پست قبل اگر خوانده باشید گفتم که من سینما را از کودکی با هامون(1368) شناختم و جذبه این پرده نقره ای ، آدم های خیلی بزرگ و فضای و اتموسفر جالب و خاصش منو تحت تاثیر گذاشت وعلاقه مند کرد به این هنر-صنعت که دوست دارم راجع به هنر وصنعت سینما هم در آینده بگویم.


داریوش مهرجویی، به قطعیت میتوان گفت که یکی از سه فیلمساز بزرگ سینمای ایران است که با فیلم گاو، همزمان با قیصر از مسعود کیمیایی و رگبار از بهرام بیضایی سه جریان سینمایی جدید در سینمای ایران به راه انداختند .

که به عنوان سینمای موج نو شناخته و هرکدام پیروان خود را داشتند،توضیح مفصلش در این مقال نمی کنجد اگر بودم در پستهای بعدی.


هرچند مهرجویی بزرگ نیاز به معرفی ندارد اما دوست داشتم برای دوستانی که شاید کمتر او را میشناسند معرفی کنم، فعلا به روزشمار زندگی و فیلمشناسی اواکتفا کنید تادر زمان دیگری فیلم های مطرحش را با هم نقد و بررسی کنیم و بد نیست به پیشنهاد یکی از دوستان هم عمل کرده باشیم ،اگثر ما شاید این فیلم هارا دیده باشند هر کسی از مهرجویی فیلمی دیده بد نیست برداشت و نظرش رو راجع به فیلم برای سایر دوستان بگوید.



روز شمار زندگی و فیلمشناسی


1318:تولد در تهران
1338:سفر به آمریکا و تحصیل در UCLAدر رشته فلسفه
45-1344:سردبیری نشریه پارس رویو منتشر شده در لس آنجلس
1345: بازگشت به ایران
1346: مقاله مفتش بزرگ و روشنفکران رذل داستایوسکی
1347: الماس 33
1348: گاو
1349: آقای هالو
1351: پستچی
1353: دایره مینا
1355: ایثار- فیلم کوتاه
1355: الموت-فیلم بلند مستند
1356: انفاق- فیلم کوتاه
1359:مدرسه ای که میرفتیم
1362:سفر به سرزمین رمبو-برای تلویزیون فرانسه
1366:اجاره نشینها-به نظر برخی منتقدین بهترین کمدی فانتزی سینمای ایران
1367:شیرک
1368:هامون-شاهکار و شاید به یادماندنی ترین اثر برای او و خسرو شکیبایی
1369:بانو
1371:سارا
1372:پری
1373:لیلا
1376:درخت گلابی-شاهکاری همراه با گلی ترقی و معرفی گلشیفته فراهانی به سینما
1377:دختر دایی گم شده-از مجموعه قصه های جزیره که من بسیار دوستش میدارم
1378:میکس
1380:بمانی
----:مهمان مامان-تنظ قشنکی با هوشنگ مرادی کرمانی
----:سنتوری - لجند وسیمبل یک فیلم واقعی که در ایران در زیر بار سانسور شکست


این چند فیلم آخر تاریخشان را درست به یاد نمی آورم . لازم است بدونین من برای خلاصه شدن لیست جوایز هر فیلم رو از جشنواره های مختلف دنیا فاکتور گرفتم، امید وارم خشتون بیاد تا این ادامه پیدا کنه



تابعد

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

افق روشن ما؟؟!!


این روزها شهر ما شاهد وقایعی بود که من تا پیش از 18 تیر ندیده بودم ، کاری به مسائل 30 یا 30 و لابی های قدرت و فرمایشات آقایان ندارم ، اما وقتی امروز یکی از دوستان و همکارانم از شاملو حرف زد با پیش زمینه ای از نارضایتی و نگرانیی که داشتم یاد افق روشن افتادم، این شعرافق روشن رو من همیشه زمزمه میکردم در سالهای عشق و امیدم و حالا تقدیم به همه دوستانم ، به قول فریدون فرخزاد: ای کسانی که امروز دلم نمیاد بهتون بگم شرقی غمگین،ای شرقی غمگین نزار خورشیدمون بمیره ،ای شرقی غمگین نزار سیاهی جون بگیره و.......


افق روشن


روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
ومهربانی دست زیبائی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
وهر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ئی ست
و قلب
برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که هر لب ترانه ئی است
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود

روزی که ما دوباره برای کبوترهای مان دانه بریزیم...

ومن آن روز را انتظار می کشم
حتا روزی که دیگر نباشم

حتا روزی

که دیگر

نباشم

نباشم

نباشم


۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

مرگ يک لجند


لنجد موسيقی پاپ مايکل جکسن(2009-1958) در آیارتمانش در ال ای روز پنج شنیه به علت ایست قلبی در گذشت.

هر چند من خیلی به موسیقی مایکل علاقه مند نبودم اما خبر از دنیا رفتنش واقعا شوکه ام کرد و ناراحت.

جکسون هرچند در سالهای اخیر به جهت برخی حواشی در زندگی شخصیش آن محبوبیت دهه 80 و 90 را تکرار نکرد ولی واقعا مثل یه اسطوره همواره نامش با موسیقی پاپ اجین بود و بی جهت عنوان لجند یا آی کن را برای او انتخاب نکردند.اودر 51سالگی درکذشت ،اما حالا حالا ها میتوانست باشدو بخواند و بسازد ، دریغ که یک هنرمند بزرگ(فارغ از حواشی نورلند)از میان رفت.
فقط میتونم بگم خدا رحمتش کنه تا بعدا اگه تو حال بهتری بودم راجع مایکل یه پست مفصل بزارم .
تا بعد

۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

نشاني ها!!!!

سال های 74 و75 وقایع مهمی در نشر اتفاق افتاد که شاید خیلی دیرتر دوستان به این نتیجه رسیدند ، زمانی که انتشارات دارینوش شعرهای سید علی صالحی را با صدای ناب عمو خسروی عزیز(یادش گرامی) منتشر میساخت ،هیچگاه گمان نمیبرد روزگاری این کتابچه های کوچک ونوار کاست یکی از پرفروشترین های نشر شوند.

من آن روزها زندگی تازه ای را تجربه میکردم پراز استرس، پر از سوئال بی جواب در مواجه با عشق و هراس و هوس ......
این شعر ها و آن صدا انگار مرهمی بود برای التیام اینها ، هنوز شبها که میخواهم بخوابم صدای قشنگ خسرو را در گوشم که زمزمه میکند میشنوم؟!

این شعرا بخوانید از نشانی ها ، عجب که حدیث نفس ها به هم شبیهند


این صبح،این نسیم،این سفرهُ مهیا شدهُ سبز،این من و این تو،
همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند....یکی شدیم و یگانه.

اول فقط یک دل دل بود.یک هوای نشتن و گفتن.
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن.یک هنوز با هم ساده
رفتیم و نشستیم،خواندیمو گریستیم.
بعد یکصدا شدیم.هم آواز و هم بغض و هم کریه،همنفس برای
باز تا همیشه با هم بودن.

برای یک قدم زدن رفیقانه،برای یک سلام نگفته
برای همسفر همیشه عشق......باران!!

باری ای عشق، اکنون و اینجا،هوای همیشه ات را نمیخواهم
......نشانی خانه ات کجاست؟!

تابعد
یا حق

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

بجای شعر.........!!!


پیشترها (نمیگویم جوان که بودم که بعضی ها ناراحت نشوند)شوری داشتم برای نوشتن و به تصویر کشیدن افکارم، دیده هایم و تفکراتم که حاصل همه اینها یعنی از سالهای 76 تاتقریبا 83 چندین سر رسید و دفتر یادداشت پر از ، چه بگویم شعر یا یادداشت ، شده بود که نمیدانم ناگهان چه شدند، حالا هر از گاهی در حین جابجایی ها سررسیدی پیدا میکنم که مثل همه آنها پر است از نوشته هایم.
این یادداشت را در عکسستان هم گذاشتم و دوستان پسندیدند ،گفتم شاید اینجا هم جالب باشد و دوستان جدید تر با قلمم آشنا شوند:

البته این یادداشت داستان مفصلی دارد آنجا هم گفتم در فرصتی واقعه را مینویسم





"یک دیدار"

هنوز معصومیت نگاهش
از پشت عینک آبی رنگش
به یادم مانده است

هنوز نامردمیهای روزگار
رنجور و خموده ام میکند
میآزاردم.


هنوز سرانگشتانم از
اشکهای معصومانه
روی گونه هایش
در سرمای آن صبح زمستان
تر است
یخ بسته است


هنوز بوی تره های خیسش
و شهوانی ترین نگاهها و بوسه ها
در چند قدمی من است
هنوز خداحافطی اول و آخر
از یادم نرفته است
هنوز گام برداشتن بی هدفش
از پشت پنجره ای
که از نفسم مه آلود شده
جلوی چشمانم است
از یادم نرفته است.


من هنوز از نامردمی های روا شده
بر او
از بد اجتماع این روزگار
میسوزم


من آن شب وآنجا چه میکردم
نمی دانم ،

از آن نمیدانم های بسیار است

پنجره مه گرفته از نفسم است
نگاه میکنم ، گامهای بی هدفش
و برگشت
و مراتماشاکرد
و دستی تکان داد
و او را ندیدم.





نهم آذر هشتاد
تهران-اقدسیه

۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه

شعر و ترانه معترض....!!!

چند وقت پیش من راجع به شهیار قنبری و ترانه بوسه های پیاده رو مطلبی نوشتم که باب گفتگویی بحث برانگیز شد بین من ودختر خانوم کوچولوی باسودادی به نام حدیث ،احتمالا دوستان عکسستانی یادشون باشه در ادامه میخوام به چند نگته مجدد در باره ترانه وشعر از نظرگاه خودم بپردازم و شعری از شهیار قنیری برای یک دوست عزیز بگذارم
صرف نظر از کلمات آوا و آهنگین بودن ،شعر با ترانه متفاوت است از نظر من هر شعری نمیتواند ترانه شود ویا اگر هم بشود قطعا ترانه ماندگاری نخواهد شد بیشتر بحث من راجع به این نکته بود که چرا ما بعد از انقلاب نتوانستیم یک ترانه سرا در حد و حدود شهیار در بطن جامعه پرورش دهیم ،نه چیز دیگری ،به نظر من سرکوب موسیقی از یکطرف و انگ موسیقی دانی ازطرف دیگر باعث شد که جوانان کمتر به این حرفه روی خوش نشان دهند در غیر این صورت 30سال زمان کمی نیست که ما بتوانیم نخبگانی در این زمینه پرورش دهیم به نکته دیگری اشاه کنم که ترانه های شهیار همیشه سرشار از پویایی و حرکت بوده است خودش میگوید ترانه سال 52 مرا با ترانه سال 78 نمیتوانید به لحاظ فرم ومحتوا یکی بدانیم
منتظر نظراتتان هستم
این ترانه هم تقدیم به ن.الف که قول داده بودم:
عشق تابستانی، بوسه ی پنهانی
وعده ی ما فردا، پای گوش ماهی ها
پشت خواب مرداب، باغ خیس از مهتاب
ته آواز من، تیله های روشن
دخترك بیا نترسیم ، دخترك بیا دریا رو بدزدیم ، دخترك
نگو نه ، نه ، نه
دم عطر لیمو، سر حرفی خوشبوگوشه ی موجی دنج
دو قدم تا نارنج
لب داغ لاله، بغل چمخاله
زیر ابری ساده، غزلی افتاده
دخترك بیا نترسیم ، دخترك بیا دریا رو بدزدیم ،
دخترك نگو نه ، نه ، نه ..
یر چتری از یاس،
پای كوه الماس
پای خیس پارو، وسط متل قو
آخر شهریور، هتل بابلسر
دخترك بیا نترسیم ، دخترك بیا دریا رو بدزدیم ، دخترك
نگونه ،نه،نه نگو نه
تا بعد
یا حق
دوستان عزیزم بارها گفتند که نمیتوانند نظر بدهند
من خودم هم امتحان کردم و باهاتون موافق و فکر میکنم به خاطر سرعت و اختلال این روزهای اینترنت هستش، ولی یک مسئله رو درنظر بگیرید که خود من هم نمیدونستم در بلاگ اسپوت وقتی گزینه ارسال یک نظر را انتخاب میکنید یک پنجره باز میشود در آن پنجره محلی برا نوشتن نظر لحاظ شده است که در بالای آن کلمه"نظر بدهید"حک شده است روی این کلمه کلیک کنید تا بتوانید نظرتان را بنویسید،همچنین برای سهولت ارسال اگرایمیل دارید از طریق شناسه ایمیل و اگر نخواستید به صورت ناشناس پیام بگذارید و در انتهای آن حتما نامتان را ذکر کنید
مرسی از همه دوستای عزیزم
مواظب خودتون باشید تو این روزها

۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

فریدون،خفته در تگنا..............



بی شک فریدون فروغی را همه به عنوان یک خواننده ترانه معترض پس از فرهاد میشناسند ،ترانه هایی که گاه آنقدر در رگ و جان من و هم نسلانم و شاید یک نسل بزرگتر از من(کوچکتر هارا نمیدانم) رخنه کرده است که جداکردن آن ها از ذهنم امکان پذیر نیست.
فریدون در 9 بهمن ماه 1329 در تهران به دنیا آمد، او از کودکی علاقه وافری به موسیقی نشان داد ، در نوجوانی ترانه های "ری چارلز" را میخواند.
او در 16 سالگی با تهیه دیدن یک بند موسیقی شروع به اجرای ترانه های بلوزغربی در محافل و کاباره ها کرد.
در سال 1350 خسرو هریتاش کارگردان فیلم آدمک که برای خواندن ترانه فیلم به دنبال صدایی جدیدو تازه نفس برای فیلمش میگشت با شنیدن صدای بم و گرفته ی فریدون میگوید این همان صداییست که میخواهم ......


بدین صورت اولین حضور جدی فریدون با دو ترانه آدمک و پروانه من شروع ومنجر به آغاز دور جدیدی از فعالیتهای او میشود.


صدای فریدون گل میکند و حاصل همکاری او با برنامه شش و هشت ترانه های ماندگاری چون "زندون دل" و "غم تنهایی" است که اورا به عنوان پدیده ای تازه در موسیقی معرفی میکند......


واما در سال 52 فریدون با ترانه فیلم تنگنا ساخته امیر نادری غوغا میکند


دلم از خیلی روزا باکسی نیست
تو دلم فریاد و فریاد رسی نیست
شدم اون هرزه گیاهی که گلاش
پرپر دستای خارو خسی نیست.



خلاصه کنم که او پس از انقلاب در ایران ماند و پس از انتشار آلبوم ششم اش به نام سُل ممنوعیت کاری پیدا کرد و این خفقان او را دق دادو به قول شهیار قنبری فریدون را فراموشی و خاموشی کشت.....


بهانه ای بود که من یکی از ترانه های فریدون رو با کلام شهیار قنبری که خیلی دوست میدارم وبرایم یادآورد خاطراتی عزیز است تقدیم کنم به همه دوستای عریزم


تن تو ظهر تابستون و بیادم می آره
رنگ چشمای تو بارون و به یادم می آره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندونو به یادم میاره
من نیازم تورو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تومثه وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثل یک فصه پر از حادته ای
تو مثل شادی ناز کردن یک عروسکی




تابعد

یاحق

۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

بالهای شکسته من و جبران......




نمیدانم کی بود ، کجا بود ، چگونه بود که یک مرتبه حسی عجیب و جدید در وجودم موج زد.حسی که با دیدن کسی انگار هری دلت میریخت و انگار دوست داشتی همیشه با او باشی، عاشق شده بودم عاشق دختری زیبا که چند سالی از من بزرگتر بود ، رابطه ما رابطه جالبی بود که با وجود کوتاهی اما همیشه در ذهنم و" پس پشت مردمکانم "است، در کجا دست منو او گره خوردند، در کجا بود که ناگهان لبهایم را روی گونه های گلگونش احساس کردم و حاج و واج و حیرانش بودم.
اولین عشق هیچگاه ازیاد آدم نمیرود ، حالا که داشتم کتابهایم را جابجا میکردم و کتابِ "بالهای شکسته" جبران خلیل جبران را که او بهم هدیه داده بود نگاه میکردم تمام آن لحظات شیرین از جلوی چشمانم گذشت و بار نوستالژیک آن بار دیگر به سراغم آمدو بردوشمسنگینی کرد.
او که نمیدانم حالا شاید لندن باشد یا پاریس و با بچهای قد و نیم قد در کنار برج ایفل قدم میزند اما من یادم نمیرودآن تابستان را، چه تابستانی بود...
قشنگ ترین تابستان تا آن روز پر از عشق ، ساز و نوا و شعر حافظ و مولانا

البته من هنوزم عاشقم "عاشق میم ابدیم"، همیشه عاشقم و عاشق خواهم ماند و عاشق خواهم مرد.

شعری که پشت جلد کتاب بالهای شکسته آن دختر بابالهای شکسته نوشته بود،این بود:

گفتم آن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دوره نیک نامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی.
تا بعد

۱۳۸۸ خرداد ۲۸, پنجشنبه

اين روزها.......

کیم کارداشیان هم کمکی نکرد،اما من به کارم ادامه میدم:

این روزها زمان مناسبی برای نوشته های عاشقانه ، شعر وترانه، و یادداشتهای نوستالژیک نیست.

راستش رو بخواین حسش نیست،اوضاع و احوال 30 یا 30 ی مملکت و کشتن دانشجویان و مخالفین در چند راهپیمایی اخیر واقعا آدم رو تحت فشار میزاره و اجازه نمیده به چیزهای دیگری فکر کنه،
امروز آقای کروبی و موسوی بیانیه هایی برای راهپیمایی در پنج شنبه (امروز) و جمعه در مقابل محل برگذاری نماز جمعه صادر کردن
من هیچ وقت راجع به اینگونه مسائل ننوشتم حالا هم بیش از هر چیز دلم گرفته برای این برخوردها

ای کاش آرای مردم همانطور که بود شمارش میشد و این.........

۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

دوستام کجان؟؟ از کيم کمک بگيرم؟؟؟!!!!

همونطور که گفتم من قبلا در عکسستان و کلوبش مینوشتم

نوشته های من در عکسستان خوانندگان خودش رو داشت ، البته تجربه به من ثابت کرده که کم کم خوانددگان وبلاگها وبلاگهای مورد علاقشون رو پیدا میکنن

ولی نمیدونم دوستانی که بهشون آدرس وبلاگم رو دادم کجان؟

انگار باید آدرس وبلاگم رو به خوانندگانم در عکسستان بدم

اینجوری انگار نمیشه

هرچند این روزها اینقدر بازار مسائل 30یا30 داغ که حتی فکر میکنم اگر از خانوم "کیم کارداشیانم" با اون هیکل قشنگ پست بزارم بازم کسی نظر نخواهد داد

واسه دست گرمی یه عکس از کیم و خواهرانش در ساحل ببینید






تابعد

یا حق

من،سينما و سورئالیسم!!!!!

اواسط ده 60 است


داخلی – غروب-سینما سپیده خودمان

تاریک میشود، از دور روی پرده نقره ای یک ساتیر(جن انسان نما) با ناخنهای بلند و چهره ای آشنا نزدیک میآید ودستش را به طرفم داز می کند
آرام میگوید با صدای خش دار: نقشتو فراموش نکن ، باید خیلی خوب تو حس بری
دست زنی زیبا با لباس عروسی پف کرده ای را می گیرد که روی صورتش را با تور سفید پوشانده اند و وقتی تصویر بسته او را در پرده میبینم دلم حری میریزد و با تمام کودکی احساس میکنم باید ببوسمش ، باخود میبرد، دورواطراف پر است از چهره های آشنا و غریبه در کنار دریای شمال.......
و پیش از این صدایی گیرا و زیبا که من 9 ساله را از همان اول عاشق خود میکند میگوید: خواب میبینم که در کنار دریا هستم و با عده ای آشنا و غریب به سویی میروم.
جن زن را با خود میبرد و مرد زمانی که به آنها می رسد دیگر دیر شده و آنها صدها متر دور تر و در ته دره ای کنار ساحل گویا معاشقه میکنند، ناگهان همه به سمت مرد سیه چرده با آن کت سفید و عینک قهوه ای درشت می آیند و همهمه هایی به گوش می رسد:ترسو ترسو ترسو

من هاجو واج، فتون های نوری که از دریچه کوچک میآمد تا به پرده نقره ای برسد از یک سو و صحنه های مسحور کننده فیلم از سوی دیگر بودم که ناگهان مردی با تور ماهیگیری از دریا بیرون آورده شد وبا نفس مسیحایی "علی جونی اش" که بی وقفه در طول فیلم صدایش کرده بود، جان گرفت، چراغ ها روشن شد همهمه بود و من هیچ چیز انگار نمیشنیدم فقط به صحنه هایی که دیده بودم ، به حرکات آن مرد میانسال عینکی(سوپراستار تمام فصول –خسروی عزیزم) و آن بانوی زیبای نمیدانم چرا دیوانه(عشق همه سالهای کودکی ام که آرزویم در آغوش گرفتنش بود-بیتا فرهی عزیز) فکر می کردم، به آن سپوری که شعر میخواند ومن تا به حال در شهر ندیده بودم سپورها غیر از حرفهای زشت چیز دیگری بگویند، آنجا تهران ما نبود یک تهران دیگر بود انگار.
و این گونه بود که سینما خود را به من شناساند و من سینما را تازه فهمیده بودم و داشتم مزمزه میکرده این طعم کس نارس را.

حتما متوجه شدید که اولین خاطره ام از سینما را با فیلم هامون روایتی نو کردم پس از سالیان.شاید هامون را پس از آن بیست بار دیگر در سنین مختلف در فضاهای مختلف در شرایط روحی خاص و با افراد گوناگون دیدم و لذت بردم
هدفم چیز دیگری است راجع به سورئالیسم در سینما به جرئت می توانم بگویم در هیچ فیلم دیگری چنین سورئالیسم نابی را تجربه نکرده ام، به نظرم داریوش مهرجویی تنها فیلمسازی است که مفهوم سوررئال در سینما را به خوبی درک کرده و به خوبی میتواند دکوپاژ، میزانسن ، حرکات، زوایا و لنزهایی را انتخاب کند که حتی اگر تو نخواهی باز حس درونی نهیب سوررئالیسم بینی را میزند. و این یکی از خصایصی است که در کمتر کسی دیده ام، من حتی سکانسهای سورئال هامون را چیزی کمتر از هشت ونیم فلینی نمیبینم
سخن را کوتاه کنم فقط میخواستم اولین تجربه واقعی سینما رفتنم را و مواجه با چنین شاهکاری را توصیف کرده باشم دوست دارم سایر بچها نیز از تجربات و دریافتهای خود از سوررئالیسم بنویسند
اگر دوست داشتید بعدا راجع به مکتب سوررئالیسم ، بنیانگذارش و اولین فیلم مکتب سوررئالیسم خواهم نوشت.

تا بعد
یا حق

۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

سلينجر را صدا بزن !!!!!!!!

.اگر شما چهره سالینجر را میشناختید، هرگز در خیابان صدایش نکنید چون او پا به فرار خواهد گذاشت!!!!!
ژرم دیويد سالینجر نويسنده مرموز و موفقی است که از بعد از جنگ يعنی زمان ارنست همینگوی و اسکات فیتزجرالد هیچکس به اندازه او به شهرت نرسیده است ، او به شدت از مطبوعات و رسانه ها دوری میگیرد و حتی از مجله تایم به خاطر چاپ عکسش شکایت کرده است و از ناشرش خواسته عکسی که در چاپ اول کتابش بوده در چاپ های بعدی بردارد.

او زندگی گوشه گیرانه ای دارد و بر این باور است که به این انزوا برای خلاقیت نیاز دارد
او از سال 1953در خانه ای ویلایی در شمال نیوانگلند که با دیوارهای بلند محسور شده است و درب آن بر روی کمتر کسی گشوده میشو زندگی میکند.

این خلاصه ای بود از زندگی رازگونه ژرم دیوید سالینجر نويسنده بزرگ آمریکایی که آثار او اغلب مملو از اندیشه های عمیق عرفانی است.

از طرفی داریوش مهرجویی فیلم ساز بزرگ خودمان هم ارادت خاصی به سالینجر دارد و از شخصیتهای داستانهای سالینجر در نوشته ها و فیلم های خود استفاده کرده است ، البته او بطور بسیار ماهرانه و استاد گونه ای این شخصیتها را بومی کرده و این کارش را باید تحولی در بومی سازی شخصیت های داستانی در نظر گرفت.

به عنوان مثال فیلم پری ساخته داریوش مهرجویی به سال 72 نوعی برداشت آزاد و انطباق یافته از چند داستان سالینجر و بلاخص داستان "فرانی و زویی" و "یک روز خوش برای موز ماهی"است، ضمنا خواندن کتاب "نه داستان" سالینجر را هم که در ایران به نام "دلتنگیهاي نقاش خیا بان چهل و هشتم" چاپ شده پیشنهاد می کنم

کتابشناسی سالینجربسیار کوتاه ولی غنی است

-فرانی و زویی
-ناتور دشت
-نه داستان
-بالا بلند تر از هر بلند بالایی
-هفته ای یه بار آدم و نمیکشه(مجموعه داستان کوتاه)
-جنگل واژگون(مجموعه داستان کوتاه)


تا بعد
یا حق

۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

بوسه های پياده رو........

راجب ترانه و عشق من در ترانه نویسی نوین یعنی شهیار قنبری میخوام بعدا مفصل بنویسم ، بنویسم که دیگه چرا مثل شهیار کسی نیست ، چرا این جامعه نتونسته ترانه نویس نوین خوب داشته باشه،سی سال زمان کمی نیست ما حتی یک ترانه نویس هم نسل خودمون نداریم ، به نظر من بهترین ترانه نویس های نسل ما ترانه هاشون برداشتی مبتذلانه از ترانه دهه 50 هست اونم به بدترین شکلش

شهیار قنبری وقتی قصه دو ماهی رو مینویسه و بعد به شاهکار ترانه دهه 50 تبدیل میشه فقط 26 یا 27 سالشه، اون همش تغییر کرده و روز به روز قوی تر شده و ترانه نوین ایران رو پایه گذاشته ترانه هایی که از ساده ترین و عاشقانه ترینش تا پیچیده و مرموز و اجتماعی سیاسیش همه و همه پر از تصاویر ملوس به درستی آمده اند مثل شاملو در شعر سپید
متاسفم که بعد از شهیار کسی مثل او نخواهد بود و در این اجتماع تربیت نشد ، این که چرا در این جامعه ترانه نویس خوب تربیت نمیشه و شاید در کسی ترانه خوب نمیجوشه بحث پیچیده ای هست
یکی از آخرین ترانه های شهیار رو که مهرداد آسمانی موسیقیشو نوشته و خونده و منم این ترانه رو جزئ کارای نسل سوم شهیار میدونم و خیلی دوسش دارم ترانه ای ساده و عاشقانه (با این وجود به تصویر سازیها دقت کنید).
تقدیم میکنم به عشق بزرگ و ابدیم:
دست تو رو گرفتن چه حال خوبی داره
یواشکی بوسیدن.....
.... چه حال خوبی داره

نبض تورو شمردن
وای چه حال خوبی داره

بزار که از پچ پچ ما
خبر چینا کر بشن
رهایی مرد و زن
وای چه حال خوبی داره

لرزش دست من و تو
چه حال خوبی داره

بوسه های پیاده رو آخ .... چه حال خوبی داره

پیادرو ها همشون پشت غباله تو
---
از همه دارو ندار من مراقبت کن
از اون دوتا چشم سیاهی که آتیش گردونه
از اون دو طاق نصرت روشن مراقبت کن

جرم سیاه من و تو
رویای رنگی داشتن
چقدر قشنگه بی اجازه موتو شونه کردن
حبس ابد با تو چه خوبه
وای چه عشقی داره
پس تا ابد
حرفای عاشقانه بیشتربزن
-----
متهم ردیف 1 منم که از تو مستم
اینجا کنار مرده ها منم که زنده هستم
جرم من اینه که چشات دنیامو قاب گرفتن
روپوست شب اسم تورو خالکوبی کرده دستم
رو پوست شب اسم تورو خالکوبی کرده دستم

شواليه ای در عاشقی پيچيده..........



آن خطاط
سه گونه خط نوشتی
یکی او خود خواندی ، لاغیر
یکی را ، خود هم او خواندی ، هم غیر
یکی ، نه او خواندی ، نه غیر او
آن "خط سوم" منم



با این مقدمه میخوام یه آلبوم موسیقی از شوالیه موسیقی ایرانی شهرام ناظری رو بهتون معرفی کنم، این آلبوم که اجرای زنده ناظری و گروه دستان در واشنگتن هستش و در اون حسین بهروزی نیا ، حمید متبسم ، کیهان کلهر و پژمان حدادی، استاد رو همراهی میکنن شامل قطعات بسیار زیبا و شعف انگیزی از موسیقی عرفانی ایران هست که همه اشعارش از مولاناست ، حال و هوای این اثر واقعا با سایر آثار ناظری متفاوت هست و موسیقی بسیار پویا و شنیدنی است. آهنگ" در عاشقی پیچیده ام" شاید قشنگ ترین قطعه این آلبوم باشه.
ترکیب کلی این اثر براساس نگرش عارف بزرگ شمس تبریزی است ، همان نگرشی که به عنوان خط سوم شالوده عرفان ایرانی را تشکیل می دهد
این جهان وان جهان مرا مطلب
کین دوگم شددرآن جهان که منم
راستی یادم رفت بگم اسم آلبوم " سفر به دیگر سو..." و دارینوش منتشرش کرده.





تا بعد
یاحق

۱۳۸۸ خرداد ۲۳, شنبه

من و صالحی


نمیدونم چقدر سید علی صالحی رو مشناسید ، فقط میخوام بگم نوشته های او بیش از هر کسی توی سالهای اخیر تاثیر گذاربوده و من عاشق نوشته هاشم ، که همیشه انگار حدیث نفس مرا میگوید ، یاد آن سالهایی که تازه با او آشنا شده بودم بخیر،

سید علی صالحی متولی 1344در شهر ایذه در استان خوزستان است ، البته شاید همین هم سبب نزدیکی بیشتر من و اوست این شعر را بخوانید:

پسین ، پسین هر پنج شنبه بی خبر
ما سر قرارمان بودیم
نه میل بوسه رویمان را زمین می گذاشت
نه ما کوله بار دقایق را
اصلا تمام هفته ها و هزاره های هم آغوشی
پر از حلول حیا در ملاقات گریه بود
اما پسین ، پسین هر پنج شنبه بی خبر
ما سر قرارمان بودیم

ما سر قرارمان بودیم

ما سر قرارمان بودیم


حسی نوستالژیک در کلام صالحی موج میزند و مرا یاد روزهای نوجوانی عاشق پیشگی ام می اندازد،شما چطور؟



.

۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

یادداشتهای من

سلام به همه دوستانی که به این وبلاگ میان

من قبلا در وبلاگ یکی از دوستان عزیز که همینجا ازش تشکر میکنم مینوشتم ،اما بنا به دلایلی خواستم وبلاگ دیگرد داشته باشم.
این وبلاگ رو پیج خودتون بدونین ، من توی اینجا بیشتر از خاطرات، عشقهای گذشته ، نوستالژی و ترانه و به طور کلی هنر خواهم نوشت.گاه گاهی هم سری به سلبیریتیها خواهیم زد
امیدوارم خوشتون بیاد.

فکر کردم بهتر باشه چند پست اولم رو از پستهایی که در وب پیج قبلیم گذاشته بودم ویا مشابه اون بزارم تا دوستانی که احیانن میان با حالو هوای نوشته هام آشنا بشن

منتظر نظراتتون هستم
مرسی
درود برهمه