حرفهايي برای نگفتن.......

در جمع من و اين بغض بی قرار
جای تو
خالی

۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

من،سينما و سورئالیسم!!!!!

اواسط ده 60 است


داخلی – غروب-سینما سپیده خودمان

تاریک میشود، از دور روی پرده نقره ای یک ساتیر(جن انسان نما) با ناخنهای بلند و چهره ای آشنا نزدیک میآید ودستش را به طرفم داز می کند
آرام میگوید با صدای خش دار: نقشتو فراموش نکن ، باید خیلی خوب تو حس بری
دست زنی زیبا با لباس عروسی پف کرده ای را می گیرد که روی صورتش را با تور سفید پوشانده اند و وقتی تصویر بسته او را در پرده میبینم دلم حری میریزد و با تمام کودکی احساس میکنم باید ببوسمش ، باخود میبرد، دورواطراف پر است از چهره های آشنا و غریبه در کنار دریای شمال.......
و پیش از این صدایی گیرا و زیبا که من 9 ساله را از همان اول عاشق خود میکند میگوید: خواب میبینم که در کنار دریا هستم و با عده ای آشنا و غریب به سویی میروم.
جن زن را با خود میبرد و مرد زمانی که به آنها می رسد دیگر دیر شده و آنها صدها متر دور تر و در ته دره ای کنار ساحل گویا معاشقه میکنند، ناگهان همه به سمت مرد سیه چرده با آن کت سفید و عینک قهوه ای درشت می آیند و همهمه هایی به گوش می رسد:ترسو ترسو ترسو

من هاجو واج، فتون های نوری که از دریچه کوچک میآمد تا به پرده نقره ای برسد از یک سو و صحنه های مسحور کننده فیلم از سوی دیگر بودم که ناگهان مردی با تور ماهیگیری از دریا بیرون آورده شد وبا نفس مسیحایی "علی جونی اش" که بی وقفه در طول فیلم صدایش کرده بود، جان گرفت، چراغ ها روشن شد همهمه بود و من هیچ چیز انگار نمیشنیدم فقط به صحنه هایی که دیده بودم ، به حرکات آن مرد میانسال عینکی(سوپراستار تمام فصول –خسروی عزیزم) و آن بانوی زیبای نمیدانم چرا دیوانه(عشق همه سالهای کودکی ام که آرزویم در آغوش گرفتنش بود-بیتا فرهی عزیز) فکر می کردم، به آن سپوری که شعر میخواند ومن تا به حال در شهر ندیده بودم سپورها غیر از حرفهای زشت چیز دیگری بگویند، آنجا تهران ما نبود یک تهران دیگر بود انگار.
و این گونه بود که سینما خود را به من شناساند و من سینما را تازه فهمیده بودم و داشتم مزمزه میکرده این طعم کس نارس را.

حتما متوجه شدید که اولین خاطره ام از سینما را با فیلم هامون روایتی نو کردم پس از سالیان.شاید هامون را پس از آن بیست بار دیگر در سنین مختلف در فضاهای مختلف در شرایط روحی خاص و با افراد گوناگون دیدم و لذت بردم
هدفم چیز دیگری است راجع به سورئالیسم در سینما به جرئت می توانم بگویم در هیچ فیلم دیگری چنین سورئالیسم نابی را تجربه نکرده ام، به نظرم داریوش مهرجویی تنها فیلمسازی است که مفهوم سوررئال در سینما را به خوبی درک کرده و به خوبی میتواند دکوپاژ، میزانسن ، حرکات، زوایا و لنزهایی را انتخاب کند که حتی اگر تو نخواهی باز حس درونی نهیب سوررئالیسم بینی را میزند. و این یکی از خصایصی است که در کمتر کسی دیده ام، من حتی سکانسهای سورئال هامون را چیزی کمتر از هشت ونیم فلینی نمیبینم
سخن را کوتاه کنم فقط میخواستم اولین تجربه واقعی سینما رفتنم را و مواجه با چنین شاهکاری را توصیف کرده باشم دوست دارم سایر بچها نیز از تجربات و دریافتهای خود از سوررئالیسم بنویسند
اگر دوست داشتید بعدا راجع به مکتب سوررئالیسم ، بنیانگذارش و اولین فیلم مکتب سوررئالیسم خواهم نوشت.

تا بعد
یا حق

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر