حرفهايي برای نگفتن.......

در جمع من و اين بغض بی قرار
جای تو
خالی

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

نمیدام این روزها چرا اینقدر بی حوصله وکسل هستم وکسالت مثل بختک به جانم افتاده است
از آن همه شوق شعر و آموختن و ساختن که سالها انتظارش را داشتم خبری نیست.
به قول مولانا :
آن یکی خرداشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را درربود
اینم قصه این روزهای من

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

به ميم-براي روزش!!

زيبا
زيبا ، هواي حوصله ابريست
چشمي از عشق ببخشايم
تا رود آفتاب ، بشويد دلتنگي مرا
زيبا
بيا کنار حوصله ام بنشين
بنشين مرا
به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منزله باران
بنشان مرا به منزله رويش
من سبز ميشوم

زيبا
ستاره هاي کلامت را بر من ببار
بر من ببار تا که برويم بهار وار


چشم از تو بودو عشق
بچرخانم بر حول اين مدارررر


يا حق

چه دانم من؟؟

اول- مرسي از دوست و همکارم محبوبه
دوم- تبديل هاي بسياري در کنارمان اتفاق مي افتد
سوم-چدانم من دگر چون شد
که چون غرق است در بي چون
چه دانم هاي بسيار است
ليکن من نميدانم
که خوردم از دهان بندي در آن دريا
کفي افيون.



يا حق