وقتی تو
با نازهای بیکران و از قلم خارج
برچشمهای گره خورده به افقم مینگریستی
چیزی را نمی فهمیدم
انگار ماهیی
که در تنگ بلوری هی دهانش را میجنباند وآوایی نه
و هرچه میگفتم نمیدانم چرا
جوابی اشک آلود بود
و
کلمات
بوی دریا و باران شمال میداد
وتو
آمده بودی با آن روسری نازک دخترانه پر از بوی یاست
میشنیدم اما نمیفهیدم
تنها چیزی از بزرگی
یا کوچکی بود
نمیدانستم
######
بعدها فهمیدم که تو گفته بودی برو
واشکهایت
مفهومی از خواستن
و
نتوانستن
بود
چقد ساده بودم من
چقدر زودباور
چقدر عاشق پیشه
و چقد...ا
77/06/06
iman
حرفهايي برای نگفتن.......
در جمع من و اين بغض بی قرار
جای تو
خالی
جای تو
خالی
۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
خیلی خیلی قشنگ و با احساس بود ولی حیف که دیگه طبع شعر گفتنت گل نمی کنه. راستی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخحذفمیم