حرفهايي برای نگفتن.......

در جمع من و اين بغض بی قرار
جای تو
خالی

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

زخم عقل


چند سال پیش زمانی درست در بهبوهه برگذاری جشنواره فیلم فجر بود که در سینما ایران داریوش مهرجویی راگیرآورده بودم و راجع به سینمایش در آن شلوغی و همهمه حرف میزدم که ناکهان پوستری در پشت سرش تمام حواسم را به خودش جلب کرد ، پوستری بسیار جذاب با رنگهای برجسته کار شده که حکایت از یک کار هنری میداد ،اشاره کردم و استاد تایید کرد که آن را خوانده ام.

آن پوستر رمان "جسد های شیشه ای" نوشته مسعود کیمیایی بود که همان شب من دو جلد از آن را خریدم و فردا متوجه شدم که نایاب شده است ، با وجود شناخت کاملی که از سینمای کیمیایی داشتم هرگز گمان نمیکردم چننین قلم گیرایی داشته باشد و چنین داستان نابی را به بهترین حالت و در قشنگ ترین ظرف بیان کند و جسدهای شیشه ای به یکی از رمان های مورد علاقه ام تبدیل شد،

خاطرات تهران قدیم که من عاشقش هستم ، لاله زار و در بند و....استادانه تصویر شده بود،گویا این رمان وچند کتاب دیگری که کیمیایی نوشته محصول سالهایست که او در خارج از کشور و با خانمش گوگوش به کوبا رفته بودند.... این هارا گفتم که برسم به مجموعه شعری از کیمیایی که همان سالها با جسدها.....منتشر شده اما من بیخبر مانده بودم تا چند روز پیش که اتفاقی در کتاب فروشی کوچکی دیدمش، زود است شعر هایش را به نقد نشستن ولی آنچه در اولین نگاه به آن میرسیم تا حدودی شاملو وار می نماید ولی حتما شما هم بخوانید کتاب "زخم عقل" را و اگر تا کنون جسدهای شیشه ای هم نخوانده اید حتما بخوانید.


یکی از شعر های این کتاب را بخوانید:


روز


وصل تو را دَم می زدم هر دَم....

می دانم،

در نبودنم،

وصل تو می آید.

هنوز نمی دانم با مرگم

این دو سه نام را

با کدام اجازه خواهم بُرد

انسان،

عدالت،

و عشق


اگر زخم هایم به التیام برسند

فصل خوش مرگی است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر