حرفهايي برای نگفتن.......

در جمع من و اين بغض بی قرار
جای تو
خالی

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

فرهادِخاموش.......



زمانی که خبر درگذشت فرهاد مهراد را در غربت شنیدم فکر میکنم 8 شهریورماه 81 بود که ناگهان زدم زیر گریه، شاید تا آن روز برای هیچ کسی که به دیار باقی میرفت اینچنین ناراحت و مغموم نشده بودم برای هیچ کس چه هنرمندان دیگر وچه نزدیکانم



نمیدان چرا؟ شاید دلم برایش میسوخت که خاموش ماند سالها، شاید چون یک عمر با فرهاد زندگی میکردم و بهترین لحظاتم را فرهاد ساخته بود ،صدای بی همتای فرهاد عین یک موجزه بود وقتی مرد تنها را میخواند و وقتی میخواند:

خسته ام از همه

خسته از دنیا

آسمان بشنو از قلب من این صدا


آدم را به فکری فرو میبرد که انگار این صدا با این ترانه عجین است ،پیکر فرهاد را که در اثر هپاتیت C در پاریس درگذشته در گورستان" تی یه"به خاک سپردند و گویا تلاش خوانواده و وکیلش برای انتقال او به تهران بی نتیجه ماند و حتی نمیدانم چرا فرهاد را در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت و غلامحسین ساعدی دفن نکردند؟؟ بهانه ای شد برای اینکه یکی از ترانه های فرهاد را که ترانه ایست از شهیار قنبری بنویسم و تقدیم کنم به عمه دوست داران او و فرهاد، کودکانه شاید معروفترین ترانه فرهاد باشد



بوی عیدی،بوی توپ،بوی کاغذ رنگی

بوی تند ماهی دودی ،وسط سفره نو

بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ

با اینا زمستون و سر میکنم

با اینا خستگیمو در می کنم

شادی شکستن قلک پول

وحشت کم شدن سکیه عیدی از شمردن زیاد

بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب

فکر قاشق زدن یه دخترچادر سیاه

شوق سک خیز بلند از روی بته های نور

برقکفش جفت شده تو کنجه ها

.

.

.


یاد فرهاد بخیر و روحش شاد باد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر