حرفهايي برای نگفتن.......

در جمع من و اين بغض بی قرار
جای تو
خالی

۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

گلادیاتورهای پارک وی

راستش را بخواهید از آنجا که ما در این ناکجاآباد استاده ایم ، میخواستم راجع به ترانه ای با شعری از نامجو(اسمشو نبر)با نام گلادیاتور بنویسم اما ناگاهان سقف خانه مان فرو ریخت ترجیح دادم به چیز دیگری بپردازم اما پیشنهاد میکنم این ترانه را از آلبوم"آخ"با صدا و ترانه ای از"اسمشو نبر"و همنوازی وهمخوانی گلشیفته عزیز و دوست داشتنی اگر تا به حال نشنیده اید حتما گوش کنید.
اما امروز صبح زود تلفنم زنگ زد بمانیم که یک روز تصمیم داشتم تا ساعت 10 بخوابم ، پشت خط کسی از شرکتی زنگ زده بود برای همکاری که به ایشان گفتم تماس خواهم گرفت اما نکته جلب اینکه از شب قبل نمیدانم چرا داستان دون ژوان کرج نوشته صادق هدایت در ذهنم بود .
پس از آنکه دیگر نتوانستم بخوابم بلند شدم و با نا امیدی تمام که قطعا در کتابخانه بهم ریخته ام نمیتوانم کتاب را بیابم سیگاری گیراندم و به طرف کتابخانه رفتم جالب ترین اتفاق عمرم این بود که در اولین نظر در قفصه سوم، کتاب جلویچشمم بود ، ساعت 8 صبح شروع به خواندن مجدد داستان دون ژوان کرج که برو بچهای گروه کیوسک در ترانه ای به اون اشاره میکنن و میگن "دون ژوان های کرج قهرمانای دختر بازی"
ساعت 9.5 صبح داستان را تمام کردم و تازه به فکر صبحانه افتادم هرچند که مدتهاست صبحانه ما شده"سیگارو چایی" پیش خودم زمزمه کردم "ای ارش کبریایی چی پس تو سرت، کی با ما راه میایی جون مادرت"
تابعد
اگر نفسی بود

۱ نظر: