میدانم
حالا سالهاست که هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد
حالا بعد از آن همه سال ، آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم ازهمان سر صبح آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نای تازه نعنای نورسیده می آید
پس بگو قرار بود توبیایی و ...من نمیدانستم!
دردت به جان بی قرار پر گریه ام
پس این همه سالو ماه ساکت من کجابودی؟
حرفهايي برای نگفتن.......
در جمع من و اين بغض بی قرار
جای تو
خالی
جای تو
خالی
۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر